این قسمت: کتابی که توسط نویسندهی نامدار ایرانی ترجمه شده باشد
و من هم خواندم:
و کتاب مردی که قلبش از سنگ بود از مور یوکایی ترجمهی احمد شاملو
و کتاب رازم را نگهدار از سوفی کینزلا ترجمهی نفیسه معتکف
(
این دو رو از فیدیبو خریدم!! چون بر اساس مترجم باید دنبال کتاب برای این
قسمت میگشتم و توی فیدیبو گشتن دم دست تر از هرجایی بود:دی لذا تنبلی
نموده و پیدیاف خریدم)
مردی که قلبش از
سنگ بود حاوی سه تا داستان کوتاه بود که خوب چون من همیشه داستانهای
کوتاه رازآلود رو بیشتر دوست دارم_ازین مدلها که تهش کامل ِکامل، بازه و
تقریبا با تموم شدن یهویی و غافلگیرگونه، انگار که یکی بهت سیلی زده باشه
قیافهات با یه پوکر فیس کج و کوله برابری میکنه:دی اینم سلیقهی منه
دیگه، چه میشه کرد:)))))
البته این کتاب فقط باب
سلیقهی من نبود وگرنه به نظرم خوندن سه داستان فوقالعاده کوتاهش خیلی
خالی از لطف نیست!! فقط همون بحث سلیقه توش درمیونه :)
و
اما کتاب دوم!! چون کتاب اول _ تحت شرط ترجمهی یک نویسندهی معروف
باشه_ زیادی و خیلی کوتاه بود!! برای همین حس کردم اونجور که باید این قسمت
از چالش کامل نشده و نیست!! برای همین وقتی باز هم دنبال کتابی بودم که
این شرط چالش رو دربربگیره با دیدن اسم نفیسه معتکف روی جلد کتاب بدون درنگ
خریدمش:دی چون فکر میکردم نفیسه معتکف یه نویسنده است، توی زمینهی
کتابهای ر وانشناسی!! بعد که کتاب رو خوندم و خواستم بیام پست رو بنویم و
وقتی داشتم سرچ میکردم که لینک بزارم متوجه شدم که نفیسه معتکف فقط
مترجمه :| کلا بلافاصله بعد از خریدن کتاب هم حس بدی نسبت به کتاب پیدا
کردم چون تا حالا اینقدر احمقانه و با همچین پیش فرضی، بدون اینکه حتی یه
نفر قبلا اشارهای به یه کتاب نکرده باشه و چیزی راجعبهش نشنیده باشم ،
کتاب رو دست نگرفته بودم چه برسه به خریدن!! برای همین این حس که کتاب
مذخرفیه کم کم برم غلبه کرد و تصمیم گرفتم نخونمش!! بعد دیدم خوب چه کاریه
من که حالا خریدمش، دیگه نمیمیرم که حالا تا ته بخونمش :/ و بدین ترتیب
شروع به خوندنش کردم ولی همینکه شصت، هفتاد صفحهاشو خوندم، به خودم اومدم
دیدم که ازش خوشم اومده و سه، چهار ساعت نشده ، تموم شد :)
شخصیت
اول رمان دختریه که هر روز زندگیش رو داره با هزاران راز کوچیک و بزرگ
میگذرونه که باعث شدن اعتماد به نفس و همینطور شاد بودنش و راضی بودنش رو
ازش بگیره و اون چیزی نباشه که خودش میخواد!! اونم رازهایی نه خیلی بزرگ،
بلکه رازهایی که همه فکر میکنن برای موجه جلوه دادن خودشون پیش خانواده و
دوستاشون و توی محل کار و هررررر جایی ، لازمه که مخفی بشن و تیکههای
بیشتری از خود واقعیشون رو بپوشونن باهاش تا به اصطلاح تمام و کمال همرنگ
جماعت باشن!! این جنبهی رمان جالب بود ولی اون قسمت رمانتیک داستان به
نظرم کمی کیفیت کار رو پایین آوورده بود:/ نه اینکه رمانتیک بودن و لاو
استوری بودن بد باشه، نه!! ولی لاو استوری خوب بودن!! چون یه لاو استوری که
تهش حاوی پیغام آن دو تا آخر عمر با هم غرق در شادی زندگی کردن و قصهی
ما به سر رسید و اینا، کمی کیفیت رو بالا، پایین میکنه و دستخوش تغیر
میکنه!! لذا به نظرم اگر پایان و بار رمانتیکی داستان کار بیشتری روش میشد از جانب نویسنده، به یکی از بهترین کتابهایی که خونده بودم می تونست تبدیل بشه!! ولی خوب نشد :/