Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

خیلی حرفه بلد باشی به آدمی که هنوز زنده است محبت کنی! خیلی سخته "باشی" برای آدمی که روزهارو داره می شمره تا رفتن! 

میشینم پای تخت سلیمون به این فکر می کنم چقدر همه کم کم رفتنشو قبول کردن! همه فقط منتظرن! خیلی ها که دیگه زحمت اومدن و سر زدن هم به خودشون نمیدن!

توی اینستاگرام یه پیج بود راجع به نحوه ی برخورد با آدم هایی که سرطان دارن! دونه دونه اشو حفظ می کنم به سلیمون که می رسم یکیشو انجام بدم! ولی وقتی دیگه هوش و احوالش سر جاش نیست! وقتی  چشم هاش واسه چند دقیقه بیشتر باز نیستن! دیدن هیچ کس دیگه براش مهم نیست! بیشتر و بیشتر از خوش خیالیم حرصم می گیره! از خودم بدم میاد که ادای آدم های نگران رو مثلا می خوام دربیارم! که مثلا بگم من چه نوه ی خوب و به فکریم! خلاصه میشینم پای تختش و به این فکر می کنم چقدر وجودم به درد نخوره! چقدر راحت یکی عمرشو میذاره واسه بچه هاش و تهش خیلی هاشون که جا می زنن و زحمت یه سر زدن هم به خودشون نمیدن تااااا وقتش که شد بیان بشینن تو مجلس ختمش و به عنوان صاحب عزا زار بزنن واسه مردم که آی عزیزمون رفت! 

کاش میشد زمان رو کشید عقب و برگشت و به جوونی های سلیمون گفت; نذار عمرتو به پای کسی! واسه خودت فقط زندگی کن! تهش هیچ کدوم برات نمی مونن! تهش خودت می مونی و یه تخت و.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۲:۲۹
حدیث

بعضی وقت ها توی دل گندگی باید گفت, یا چمی دونم بی عرضگی!! در هر صورت من میگم دل گندگی, بله داشتم می گفتم که بعضی وقت ها توی دل گندگی بعضی آدم ها می مونم! 

مربی تازه کار اومده! براش قوانین و روند کار رو هررر جلسه توضیح میدم و تاکید و تکرار می کنم که نواقص کارش داره همچنان تکرار میشه! بهش میگم هر جلسه از کلاسش بازبینی میشه! که من خودم یا حضوری میام و سر کلاس می شینم! یا با دوربین چک میشه! بعد باز در کمال تعجب جلسه ی بعدی مشخصه که شب قبل به خودش زحمت نداده تایم بذاره و یه برنامه و پلن طراحی بکنه و یه مرور اساسی و درست و حسابی روی صفحاتی که قراره تدریس کنه داشته باشه :| 

اینا از همون دسته ای هستن که ننه باباشون و خودشون چپ میرن و راست میرن و میگن با مدرک فلان و بهمان هنوز بیکاریم و کار نیست واسمون! بعد یکی نیست بهشون بگه خب اینم کار, تو حداقل یه ریزه عرضه از خودت نشون بده تا دلشون رو خوش کنن و به همکاری باهات امیدوار بشن, نه اینکه دو هفته از شروع ترم نگذشته ازت ناامید بشن :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۷
حدیث
در جهان بچه‌ها زیاد پیش می‌آید که یکی اخم کند و روگردان از دیگری بگوید: «نمی‌خوام با تو دوست شم.» بچه‌ی اول با اخم می‌دود و می‌رود سراغ آنهایی که خواسته دوستشان باشد و بچه‌ی دوم با بغض و گریه تنها می‌ماند. 
بچه‌ی تنها مانده گاهی می‌رود و بار دیگر شانسش را با کسی که او را پس زده امتحان می‌کند. گاهی آنقدر ممارست نشان می‌دهد تا بالاخره نقشی کمرنگ و ساختگی در بازی تیمِ محبوب بگیرد. خیلی وقت‌ها هم بعد از چند دقیقه‌ای غصه و افسردگی، می‌رود سراغ آدم‌های جدید و دوست‌های جدید. گاهی وقت‌ها هم می‌فهمد که می‌شود تنها ماند و تنهایی بازی کرد و کمتر آسیب دید و کمتر شکست خورد و کمتر طرد شد؛ اما همچنان غمگین ماند.
 
این از آن اتفاقاتی است که هیچ وقت متوقف نمی‌شود و در تمام سال‌های زندگی ادامه خواهد داشت. بزرگسالان زیادی هستند که هنوز تلاش می‌کنند دوستِ آدم‌هایی باشند که میلی به این رابطه ندارند. در بزرگسالی کم پیش می‌آید کسی اخم کند و فریاد بزند: «نمی‌خوام با تو دوست شم.» اما واقعیت همین است. آنها از درون اخم می‌کنند و در دل همین جمله را فریاد می‌زنند. تکست‌های عمداً سین نشده و تماس‌های بی پاسخ گذاشته و مهمانی‌های دعوت شده اما بدون عذرخواهی نرفته، همان فریاد «نمی‌خوام با تو دوست شم»ِ دوران بزرگسالی هستند.
 
بغضِ کودک تنها مانده وسط شلوغیِ بچه‌هایی که دست هم را گرفته‌اند و بازی می‌کنند، تصویر غم انگیزی است. دیدن این نمای غم‌زده، آدم بزرگ‌های زیادی را وادار می‌کند میانجی‌گری کنند و ریش گرو بگذارند و بچه را مثل تکه پازلی نامناسب، به زور وسط پازلی از قبل ساخته شده بچپانند و او را عضوی ناخواسته از گروه کنند. اما دل کسی برای بزرگسالان طرد شده نمی‌لرزد.
 
بزرگترین امتیاز بزرگ شدن همین است که بفهمیم اگر این پازل نشد، صدها پازل دیگر هست که بالاخره یکی دوتایشان دنبال تکه گمشده‌ی ما می‌گردند. بزرگسالی وقت آن است که دستِ ترحمِ میانجی‌های احتمالی را رها کرد و مسیرهای دورتری را طی کرد و به آدم‌هایی رسید که از دیدنمان واقعاً شاد می‌شوند و نبودنمان در زندگی‌شان، واقعاً دلتنگ‌شان می‌کند.
زندگی کوتاه‌تر از آن است که بخواهیم چشم انتظار تماس آدم‌هایی بمانیم که تکه گمشده‌ی پازل‌شان نیستیم. #آنالی_اکبری
 
https://t.me/analiakbari
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۳:۳۳
حدیث

اگه الان حدیث چند سال پیش بودم حق داشتم غصه بخورم! حق داشتم بچپم گوشه ی اتاقم و زار بزنم و باز سریال پشت سریال ببینم تا مگر اینکه از هجوم فکرها فرار کنم! ولی حدیث الان .... واقعا حدیث الان وقتی دیگه هیچ کدوم از محدودیت های حدیث سال های قبل رو نداره, دیگه حق نداره یه گوشه کز کنه و با خودش بگه چقدر من بدبختم!!! 

حدیث الان اگه زندگی حال حاضرش رو نمی خواد! اگه شهرش رو نمی خواد! دیگه باباش مثل بابای چند سال قبل نیست که اگر بهش بگه می خواد مستقل زندگی کنه, که اگه بهش بگه می خواد تنها مسافرت کنه با مخالفتش روبه رو بشه! حدیث الان اگر همچنان نمی تونه مستقل زندگی کنه, اگر نمی تونه کوله بارش رو جمع کنه و بره تهران تا واسه خودش زندگی کنه! فقط و فقط به خاطر ترسیدن ها و پا پس کشیدن ها و هیچ کاری نکردن های خودشه! پریدن خیلی سخته, اونم وقتی به راحتی و آسایش و امنیت قفس عادت کرده باشی! یه روزی می رسه که می بینی درهای قفست رو باز کردن ولی خودت همچنان کز کرده گوشه ی قفس نشستی و می ترسی آزاد باشی ....

*عنوان از آهنگ فردا به سراغ من بیا علی عظیمی و محسن نامجو که بیان نمیذاره با گوشی آپلودش کنم :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۹
حدیث

یک جایی در من یک عالمه خشم نهفته است! اونجاهایی که می خوام یک چیزی رو ثابت کنم به بقیه! اونجاهایی که برای عده ای تاسف می خورم! جاهایی که به نظرم بقیه رو راه رو اشتباه میرن! اونجایی که می خوام خودمو توضیح بدم! جاهایی که شروع می کنم خودمو توضیح بدم ....

و همه ی اینا خودش غلطه! من کیم که فکر می کنم اینقدر راست و درست میگم! از اون روزهایی که مثل یه مرغ سر کنده می شم و آرامشم رو گم می کنم و باز نمی دونم کجای کارم... 

 

+از اونجایی که نمی رسیدم کامنت ها رو جواب بدم! نظرها رو می بندم :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۸
حدیث

هر بار می بینم یک نفر بهم دل می بنده و یا فکر می کنه من آدم باحالیم و کلی فلان و اینام و دل بستنش هم به خاطر همین تصوراتشه! شاید باورتون نشه ولی کمکم می کنه از خیلی از دل بستگی هایی که برام پیش میاد نجات پیدا کنم :دی وقتی می بینم یه نفر جلوم وایمیسه و برام از تصوراتش راجع به من میگه و خوبی هایی که دارم! و وقتی میبینم من حتی یک درصد هم آدمی به خفنی تصورات اون شخص نیستم اول خنده ام می گیره! ولی بعد خودم یادم میاد که گاهی دچار همین دل بستگی های کورکورانه میشم! که چطوری فقط از بخشی از رفتارها و عقاید و عملکرد یه نفر یه شخصیت خیالی خفن از اون آدم واسه خودم میسازم و عاشقش میشم! خلاصه که مرسی که به یه ورژن خیالی و سوپر خفن از من دل می بندید :دی ورژن واقعی من خیلی چیزها ازتون یاد می گیره :)

اینجور آدم ها و رابطه ها اگه شروع بشن, می تونن دردسرساز بشن! چون اون آدم وقتی بعد از مدتی تب شما درش فروکش می کنه و از مرحله ی دلبستگی کورکورانه بیرون میاد و بالاخره خود واقعی شما رو با تمام نقص هاتون می بینه! می تونه مدعی بشه که شما راجع به خیلی چیزها دروع گفتید و صادق نبودید! برای همین به نظرم همچین رابطه هایی رو اگر شروع نکنیم خیلی بهتره! چون حتی اگر همون اوایل هم شفاف سازی کنیم راجع به خودمون که اصلا هم اینقدر خفن نیستیم, بازم متهم میشیم که دروغ گو بودیم و صادق و روراست نبودیم :دی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۳۵
حدیث

من جدیدا به این نتیجه رسیدم که مردهایی که توی برخوردهای اول ازت می پرسن که شما ازین دخترهایی نیستی که خرید کردن رو دوست داشته باشی و هر چیزی ببینی رو بخوای بخری! باید با تیپا شوت کرد بیرون از گود, والاع :/ 

یکی نیست به این دسته از مردها بگه اگه شما تمااااام تصورت از زن ها فقط موجوداتین که عاشق خرید و پول خرج کردن هستن و فقط شوهرهاشون رو به چشم عابر بانک می بینن, خب ازدواج نکن اصلا آقا جان من!!! 

من همیشه گفتم به اینجور مردها و کلا به همه ی آدم هایی که فقط دنبال پر رنگ کردن خصلت های بد توی زن ها هستن! که در تمام طول سال های بزرگ شدن یه دختر چه حرف هایی به گوش یه دختر می خوره به جز اینکه شوهرت وظیفه اشه همه چیز برات مهیا کنه! یا کم نیستند دخترهایی که توی خونه ی پدری از خیلی از حقوق مالی محروم هستن و مدام بهشون گفته میشه که خونه ی شوهرت هر وقت رفتی, بگو شوهرت برات خرج کنه! یا هیچ وقت از یه دختر توقع نمیره و بهش یاد داده نمیشه خودش باید برای آینده اش بجنگه و خودش هم میتونه آینده اش رو بسازه! تنها آرزویی که از پیر و جوون و کوچیک و بزرگ برای من دختر از وقتی طفلی بیش نیستم تا وقتی خرس گنده ای میشم اینه که ایشالا شوهر کردنت :/ دانشگاه قبول شدنم, کار پیدا کردنم, مستقل شدنم و.... هیچ کدوم برای من ارزش محسوب نمیشن و همیشه از دید بقیه من تا زمانی که ازدواج نکردم آدم ناقص و ناکاملی هستم! خب با همه ی این تفاسیر برای یه دختر, دور از انتظار نیست طوری بزرگ بشه که بیشتر دخترهای الان هستن! با توقعات مالی زیاد از همسرهای آینده اشون! همه ی این دخترها پرورش یافته ی همین نظام مردسالار و زن ریحانه است می باشن! همین تفکری که هرجا صدای یه زن بلند میشه که داره در حقش ظلم میشه, در جواب میگه زن ها اگر ارزش نداشتن که این همه سفارشات و آیات نداشتیم که با زن های خود ال کنید و بِل کنید! حالا این اِل کنید و بِل کنیدها چین؟! همینکه با زن هاتونم مثل بچه هاتون رفتار کنید! وظیفه ی تامین مالی زن هاتونم به عهده ی شما مردهاست! 

خلاصه میخوام بگم هر وقت اومدید دهنتون رو باز کنید و بگید زن ها فلانن و بهمان و امان از زن ها! یه دو دقیقه به این فکر کنید این رفتارها و اخلاق ها منشاش کجاست؟! نظام مردسالار به هر دو جنس لطمه می زنه!! پس اخلاق ها و عقاید مردسالانه اتون رو چه زن هستید و یا چه مرد کنار بذارید, تا نسل بعدی رو اقلن گرفتار نکنید! 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۹
حدیث

نمی دونم این چیز خوبیه یا نه!! که دیگه خیلی توی دنیای مجازیت نیستم و خیلی با آدم هاش هم نمی تونم وقت بگذرونم! قبلا ولی روال زندگیم کاملا برعکس بود! تمام دوست هام و دلخوشی هام و سرگرمی هام و اولویت هام توی این وبلاگ و داستان های دور و برش خلاصه میشد! حتی روابطم هم بیشتر مجازی بود, بیشتر روزم به چت کردن و کامنت گذاشتن و پست خوندن و پست گذاشتن می گذشت! وقتی یه روز وبلاگ رو نمی تونستم چک کنم انگار یه بخشی از وجودم رو یه جایی جا گذاشته بودم! پیگیرانه همه رو دنبال می کردم! دوست های نزدیکم عده ای از وبلاگی ها بودن که به زندگی واقعی هم راهشون داده بودم و گرچه از هم دور بودیم ولی هر روزمون به چت کردن با هم می گذشت! 

ولی از تابستون دو سال پیش, که با پگاه و مریم و حدیثه تو کلاس زبان آشنا شدم, بالاخره تونستم توی واقعیت چند تا دوست نزدیک به خودم داشته باشم! هر چند دیگه عادت کرده بودم به تنهایی سینما و خرید و باشگاه رفتن ولی خب بعد از مدتهااااا شروع کردم با دوست ها هم برنامه چیدن! و متعاقبا از همون زمستونش هم که سر کار رفتن شروع شد و توی جو آموزشگاه و تدریس و برخورد با همکارها و بچه ها, باعث شد تلافی تمام سال هایی رو که توی انزوا و به دور از هیاهو گذرونده بودم, در بیاد و یه جورایی الان که می بینم اگه یه روز این هیاهوها نباشه, دلم می گیره حقیقتا! 

ولی خب دیگه کمتر اینجام! اصلا وبلاگ نمی خونم! به ندرت یه کامنت میذارم! از خیلی ها خبر ندارم! خیلی سختم نمیشه اگه یه نفر پست بزنه که دیگه قصد نوشتن نداره! ناراحت نمیشم دوستیم حتی با یک سری ها قطع شده, انکار از اول نبودن و انکار نه انگار که اصلا نمی دونم کجان و چکار می کنن! میزان چت کردن هام با مجازی ها به یه چیزی نزدیک به صفر رسیده! یه تلاش نصفه نیمه ای فقط هر از چندگاهی می کنم که صفر نشه! کامنت های اینجا رو نمی تونم جواب بدم ! امروز خیلی اتفاقی فهمیدم شباهنگ فصل 4 وبلاگ نویسیشو شروع کرده و به عبارتی دیگه شباهنگ نیست :/ بیشتر وبلاگ هایی که دنبال می کنم هم مثه خودم دارن قرنی یه پست میذارن! خلاصه که نمی دونم خوبه یا نه, این همه توی مجازیت کمرنگ شدن! 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۴۲
حدیث

قبل ترها یکی از خصلت های بدی که داشتم, ابن بود که برای هر چیزی دست به دعا می شدم و رو می کردم به خدا که فقط این یکی رو درست کن و فقط این یکی رو بهم بده و دیگه چیزی نمی خوام! یعنی به هیچ عنوان نمی تونستم به سرانجام نرسیدن تلاشی رو حتی در حد یه اپسیلون ببینم! اصلا توی کَتَم نمی رفت که خواستن هر چیزی به معنای این نیست که باید اون چیز رو تحت هر شرایطی به دست آوورد! که شکست و نرسیدن هم بخش نرمال و طبیعی زندگی هست! خیلییی طول کشید تا دست از دامن خدا برداشتم و دیگه برای شکست ها و نشدن ها و یا حتی برای شدن معجزه وار چیزی دعا نکردم! الان بیشتر میگم هر چیزی که باید بشه, خودش میشه! 

ولی توی تمام این سال ها فقط خواستن یه چیزی حذف نشد! شکلش هزار جور تغییر کرد ولی همچنان منم و خواستنش از خدا! این روزها خواستنش دیگه داره کلافه ام می کنه! کلافه ام که من همچنان می خوام که یه فرصت داشته باشم و خدا هیچ جوره منو توی مسیری که یک اپسیلون هم به این فرصت نزدیک باشه نمیذاره! کلافه ام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۱
حدیث

آدم وقتی تو عالم بچگیه و ا حتی وقتی دبیرستانیه! تصورش از سر کار رفتن یه چیزیه که بیشتر شبیه رویاست! می خوام بگم صرفا یه شغلی رو آدم اسما واسه ی خودش در نظر می گیره و شروع می کنه به رویاپردازی! بیشتر هم راجع به حقوقش! که با پولش فلان می کنم و بهمان می کنم و این حرف ها! یا راجع به پرستیژ اجتناعی که با یه شغل میتونه به دست بیاره!

حتی تو عالم بزرگسالی هم زمانیکه بیکاره و کاری نداره! فقط تنها خواسته اش اینه که اگر فقط بتونه فلان جا استخدادم بشه! و ازونجاییکه آدمیزاد ذوق و شوقش رو برای یک چیزی به محض رسیدن به اون چیز از دست میده، سر کار رفتن هم از این قائده مستثنی نیست! 

هستن خیلی از آدم هاییکه بهشون فرصت کار کردن داده میشه ولی همینکه تو موقعیت قرار می گیرن و سنگینی مسئولیت ها رو حس می کنن تازه می فهمن که بعلهههه چقدر برای کار کردن وقت ندارن :| 

ولی متاسفانه ما توی واقعیت زندگی می کنیم و نه رویا! توی واقعیت توی محل کارت باید به تمام معنا جون بکنی و انرژی بذاری! وقتی میری سر کار نمی تونی هم وقت برای خوش گذرونی هات داشته باشی و هی مرخصی بگیری و هم اینکه حقوقت تکون نخوره! نمی تونی توقع داشته باشی که اصلا هر وقت دلت خواست بهت مرخصی بدن! نمی تونی به رییست و مدیرت بگی تو اول حقوق من رو زیاد کن و بعد من انرژی که برای کارم می ذارم رو هم زیاد می کنم! توی واقعیت محیط کارت خیلی کم پیش میاد خونه ی دومت بشه! توی واقعیت محیط کارت عملا نمی تونه بهت خوش بگذره! 

توی واقعیت کار کردن و سر کار رفتن سختی هاش از شیرینی هاش تو اکثر مراقع بالاتر میزنه! 

حالا همه ی اینا رو گفتم که بگم, آدم های زیادی (جوون های امروزی به عبارتی, همین دور و بری ها و همکارها و دوست های خودم) همچنان فکر می کنن محیط کاریشون هم مثل همون دانشگاهشونه که میشد واسه ی هر چیزی پیچوندش و که میشد یه ترم الاف بود و ول چرخید و شب امتحان نسخه ی همه چیز رو پیچید! که باید قهر کرد وقتی نمیشه مرخصی گرفت! که باید کلافه شد و سر سنگین شد وقتی بهمون میگن یک جایی از کارمون ایراد داره! که باید راندمانمون رو بیاریم پایین اگه داریم ساعت کاری زیادتری وایمیسیم چون به هرحال خسته ایم و اینو در نظر نمی گیریم که اگر ساعت کاری زیادتری داریم کار می کنیم, پس طبیعتا پول بیشتری هم داریم می گیریم! که اگر کسی ما رو کنترل نمی کنه می تونیم از هر جایی که دلمون خواست بزنیم! که حقوقمون رو که می گیریم توقع داشته باشیم برای خیلی از چیزهایی که جزو روتین کارمونه باید پول بیشتری می گرفتیم! پس حالا که از پول بیشتری خبر نیست منم تا بشه از سر و ته کارم می زنم! 

یا اصلا آقا جان از محیط کارت متنفری! خب برو یک جای دیگه! چرا می چسبید به یک جا و شروع می کنین مثه یه موج منفی جو و فضا رو منفی می کنید! 

حالم به هم می خوره وقتی مجبورم با آدم هایی همکار باشم که ففط توقع های بیجا هستن و گلایه و شکایت های بچگانه! 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۱
حدیث