Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

آشتی دوباره با مقوله ای به نام پتو =))

_تا زیر دماغش پتو را بالا می کشد_

هویجوری جات برخاسته ز دل: میشه لطفا این من باشم تو عکسه :|

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۲۹
حدیث

امروز داشتم به این فکر می کردم خیلی زشته با سابقه ای نزدیک به ربع قرن حضور توی این دنیا , هنوزم که هنوزه نتونستم یاد بگیرم پول فقط برای خرج کردن نیست, بلکه گزینه ای هم در این بین وجود داره_ که چه بسا اصلی ترین گزینه ی انتخابیه حتی_ به نام "پس انداز" :|  که متاسفانه من همیشه توی انتخابش هیچ وقت عجله ای به خرج ندادم *__* 

ولی خوب با تغییر تایم کلاس زبان از ترم بعد و هفته ی بعدی, من برای اینکه ظهر بتونم زودتر خونه باشم مجبورم که مسیرم رو از سمت داخلی شهر به خارجی شهر تغییر بدم! این یعنی مسیری بدون هیچ گونه کفش, کیف, مانتو, شومیز, شال و روسری, جینگیل پینگیل و الا ماشالله فروشی های رنگ و وارنگ ... خلاصه که [آیکون مرسی از توفیق اجباری تغییر ساعت کلاس که به داد جیب خودم از دست خودم رسید] 


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۴۴
حدیث

وقتی طاعون جناب آلبر کامو رو خوندم , هم خیلی از طاعون خوشم اومد و هم اینکه مهر آلبر کامو به شدت به دلم افتاد =) خلاصه مصمم شدم که بیگانه رو هم زودتر بخونم! بعد ولی وقتی سری به سایت سی بوک و شهر آنلاین زدم که قیمیت کتاب رو ببینم! با یک عالمه ترجمه های مختلف از کتاب, توسط انتشاراتی های متفاوت رو به رو شدم :| 

و حالا سوالم اینه که شماهایی که بیگانه رو خوندید کدوم ترجمه و چه انتشاراتی رو پیشنهاد می کنید؟ 

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۴
حدیث

تا همین پارسال فکر می کردم اینکه از یک نفر , دو بار سشوار کادو گرفتم برای تولدهام عجیب ترین و فکرش را نکن ترین موردی بوده که تونسته برای کادوی تولدم رخ بده!! ولی خوب دوستان عزیزی امسال با کادویی که دادن واقعا روی هر کادوی فکرش را هم نمی شود کردی رو کم کردن :| 

دفتر بله برون :| 

توی اون لحظات فقط داشتم به خدا می گفتم بیا منو بخور :)))

حالا خوبیش این بود که به نیت پاک کادو دهنده ها واقف بودم! یعنی از دسته ای از فامیل و اشنا که می خوان به زور به آدم بفهمونن, یا شوهر کن یا اگه نمی کنی هم خاک بر سرت, نیستن و نبودن :دی وگرنه همونجا دفتر رو پاره می کردم خدا شاهده =))



۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۴
حدیث

هیچ وقت نفهمیدم باید نسبت به مسئله ی درد و دل کردن چه جبهه ای داشته باشم!
چرا که همین گاهی گفتن ها و گاهی نگفتن ها کار رو همیشه برای من فقط خراب کرده ! محبوبیت رو میگم! یکجایی ازش کم کرد چون ایستادگی کردم و حرف نزدم! یکجایی  هم باز ازش کم کرد! چون پافشاری کردم و حرف زدم! یا اصلا جدای از محبوبیت دلخوری ایجاد کرد!!
بعد از همه ی اینا, تصمیم گرفتم هیچ وقت از غمبادهام تا وقتی نتونستم باهاشون درست کنار بیام، با کسی راجع بهشون حرف نزنم! بلکه بذارم با گذشت زمان کم کم برام عادی بشن! و بعدها اگر همچنان اوضاع طوری بود که دلم می خواست یک جایی و به یک کسی گفته بشن و راجع بهشون حرف بزنم ، هر وقت که پتانسیلشو داشتم بیام اینجا و در غالب یک پست طنز بریزمشون بیرون و بهشون بخندم و نگاه کنم که روزهای بد و مزخرف من همشون پتانسیل اینو دارن که بعدها به نظر فقط یک شوخی بیش نباشن ...

و این یعنی که من هنوز بزرگ نشدم، یعنی هنوز نتونستم اصل زندگی رو بفهمم و همچنان چسبیدم به یک سری چایلدیش بازی و فکر می کنم تمام غم عالم و آدم رو خدا فقط سر راه من گذاشته!! درحالیکه فکر کنم حتی سر سوزنی هم جز مشکلات زندگی نه به حساب می آیند و نه خواهند آمد ...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۱۷
حدیث

هر وقت بعد از فقط یک بار نصف طول استخر رو کرال رفتن, مثل چی به نفس نفس می افتم و یا حتی وقتی دارم همون نصف یه طول رو کرال می رم و مدام به خودم می گم دووم بیار, دووم بیار و این دفعه بیشترش کن, سعی می کنم به اون 48 تا عرضی که مامان و آذر مسابقه می ذارن تا توی یه سانس برن, اصلا فکر نکنم و عوضش به این فکر کنم که کمتر از یه سال پیش بود که من ده دقیقه ی تمام بالای قسمت عمیق وایساده بودم و پاهام و کل وجودم مثل چی می لرزید و نمی تونستم جرئتمو جمع کنم و یه شیرجه ی مستقیم و سوزنی حتی بزنم و یا چقدر لحظات بعد از شیرجه و اون ثانیه های تا بالا اومدن واسم یه کابوس ترسناک بود, ولی حالا منم و قسمت عمیق و هیچ تررررسی, حالا منم که توی هر تایم نفس تازه کردن هام بعد از کرال رفتن, لبه ی سکو پرش می شینم و ازون بالا به قسمت عمیقی نگاه می کنم که دیگه دشمنم نیست و اون 48 تا عرض رو فراموش می کنم و به خودم و همون یه نصفه طولم افتخار می کنم و توی دلم حتی ذوق می کنم :)

اقدس جون درونم توی اینجور وقت ها یه پاشو روی اون یکی پاش میندازه و میگه: الان که یه نصفه طول میری, این همه ذوق می کنی, 48 تا عرض بری دیگه چکار می کنی ...

[گفتنیه اقدس خانم خودش شنا بلد نیست]

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۵۹
حدیث

توی محاسبات ذهنیم و تجویزاتی که برای خودم کرده بودم، حقیقتا امشب و شهریور وقت برگشتم نبود! ولی امشب از اون شب هایی شد که دیدم چقدررر هیچ کس رو ندارم و چقدررر اینجا رو کم دارم! دیدم سابق یه وبلاگ بود که نصفه شب ها، کله ی سحرها، روز های ِ تعطیل گرفته و سوت و کور، میشد پا توش گذاشت و چند نفر رو پیدا کرد! چند نفر میومدن که تو رو ببینن!

پس برگشتم ... [آیکون بلاگر شرمسار درون]

فقط دیگه خبری از سکانس نخواهد بود! توکا همچنان می نویسد :) ولی بدون سکانس.

قالب این چیزی که می بینید نخواهد بود و کم کم و ریز ریز تغییرات محسوسی برایش اتفاق می افتد و یک چیز اکسکلوسیو و شخصی ازش در خواهد آمد بالاخره :) عنوان این چیزی که می بینید نخواهد ماند  و بعد از بارگذاری حقیقتا نامی درخور آن بالا می نشیند :)

و نوبتی هم که باشه نوبت به تقدیرات و تشکرات فکر می کنم باید برسه =)

خلاصه چقدر دلم برای همتون تنگ شده بود، هرچند می دونم بلاگرهایی که می بندند و می روند، خیلی حقشون نیست انتظار داشته باشند که همچنان در یادها بمونن و همچنان جایگاه قبلیشون رو داشته باشند! ولی از همه ی دوستانی که این مدت بودند که سراغم رو بگیرند واقعا ممنونم، کامنت هاشون دلمو گرم می کرد :) [یک چیز توی پرانتزی رو اگه بخواید بدونید، اونم اینه که اگر در زمان حیات وبلاگی از میزان اهمیت خود و محبوبیتتون اطلاعی ندارید، آزمایشی هم که شده ببندید و بروید :دی بعد می بینید که چه نکته هایی از حضور وبلاگیتان مثبت بوده و دوست داشتنی، که خبرش را هم نداشتید [آبکون بلاگر خبیث درون] )


+ من هم خوبم :)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۰۴:۴۹
حدیث
۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۹:۳۵
حدیث

بنا به دعوت هولدن :)

همونطور که دیروز هم به صبا گفتم این بازی بیشتر داغ بر دل ها نهاد که چقدر دوستان یا کتاب کادو نگرفتن اصلا و یا کم کادو گرفتن  یا اگه هم کادو گرفتن اونیکه کادو داده چیزی اولشون ننوشته :|   :)))

من خودم سه تا کتاب توی کتابخونه ام شامل این المان میشن که دوتاشون رو خودم برای خودم نوشتم و خریدم، بعد جالبیش اینجاست که وقتی داشتم ازشون عکس می گرفتم و این دو تا کتاب دستم بودن دیدم این دو تا تنها کتاب هایی هستن که خودم شخصا رفتم شهر کتاب و خریدمشون و بقیه رو اینترنتی و به صورت های دوتایی با هم و یا سه تایی و یا چهارتایی سفارش دادم و پست آووردشون! بعد دیدم این دو تا کتاب ها اینقدری که یه قصه واسه خودشون دارن، اون کتاب هایی که با پست اومدن حتی یادم نیست چه روزی بود که پستچی آووردشون و قبل و بعدش چه شد و چه شده بود!!



و اینم کتابی که فهیمه سال اول دانشگاه از نمایشگاه کتاب برام گرفته بود:) با داداشش رفته بود اون سال نمایشگاه و بعد وقتی به داداشش گفته بود که یه کتابم می خوام برای دوستم بگیرم و حالا چی بگیرم و اینا!! می گفت همینجور که داشتیم تو غرفه ها می چرخیدیم یه دفعه داداششم با هیجان گفت فهیمه پیدا کردم کتابه رو!! بعدم می گفت دستمو کشید دوون دوون رفتیم سمت یه بنری که  بزرگ روش نوشته بود "زن آدم نیست" بعد می گفت همینجور که داشتیم نزدیک میشدیم هی می گفت همین خوبه همینو براش بخر :| (:دی) بعدش می گفت وقتی نزدیک شدی دیدیم ریز زیرش نوشته "حواست" یعنی اسم کتابه بوده "زن آدم نیست, حواست" :)))

می گفت قیافه داداشم دیدن داشت ها :))) بعدم خانمی که مسئول غرفه بوده برگشته گفته به داداشش که شما فکر می کنید ما خانم ها جایی می خوابیم که زیرمون آب بره :دی خلاصه که آخرم همون کتاب رو با امضای نویسنده کتاب برام خرید :)




++ منم برای این بازی از پریا  و لادن  و فیلوسوفیا و اسپریجو دعوت می کنم :) من فقط دعوت کردم ولی شرکت کردنش دل به خواه خودتون :*

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۳:۳۳
حدیث
هرچند هنری دوم_پادشاه فرانسه_ توی سریال جوری مرد که در اصل هنری چهارم به همچون مرگی دچار میشه و در این حد تحریف در تاریخ و اینا بود جامعیت سریالش، ولی خوب به هرحال باعث شد من فرق هنری ها رو بفهمم و ماری استورات و الیزابت اول هم سر از کارشون دربیارم (هرچند من اطلاعات عمومیم زیاد شد ولی شما سریال Reign رو نبینید. حتی همون یه فصلی هم که من نشستم دیدم هم نباید می دیدم، لذا شما درس عبرت بگیرید نبینید :/)

عوضش Crown رو ببینید :) من خودم بعد از قسمت اول این سریال و بعد از سرچ کردن اسم الیزابت دوم بود که فهمیدم الیزابت دوم همین ملکه ی فقید در حال حیات انگلستانه که این سریال رو حول و حوش خودش می چرخونه! من همچنین بعد از این سریال بود که فهمیدم این جرج اول تا الی آخر و هنری اول تا الی آخر و اینا اسم بدو تولد این عزیزان نیست که به محض به دنیا اومدن اسم بچه رو گذاشته باشن جرج ششم مثلا :| بلکه زمان تاجگذاری به خواست خودشون به جای اسم اصلی خودشون ازین جرج ها و هنری ها و فولان ها آخریشو برمیدارن میذارن روی خودشون! همین جرج ششم و پدر الیزابت دوم ملکه ی در حال حاضر بریتانیا اسم اصلیش آلبرت بوده.


سریال Medici  هم یکی دیگر از دسته سریال های با تیر و طایفه های اروپایی آشنا کن ِ خوبیه :دی با خاندان مدیچی و اصل و نصبشون آشنا میشین. (راب استارک گیم آف ثرونز هم نقش اصلیشه D-: ، طریقه ی آشنایی خودم با سریال اصلا و ابدا هم به این وسیله نبود :سوت)

مثلا #هشتگ_معرفی_سریال


۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۶:۰۰
حدیث