Femme De Couleur

Woman of colour

Femme De Couleur

Woman of colour

پیام های کوتاه
  • ۲۳ اسفند ۹۵ , ۰۲:۴۱
    I Wonder
بایگانی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «English-Teacher» ثبت شده است

قبلا هم گفتم، چند پست پایین تر! که من تقریبا بعد از اینکه هفته ی اول قرنطینه را به انیمه دیدن گذراندم، تقریبا هفته ی دوم و سوم قرنطینه در افسردگی محض به سر بردم! جوری که وزن کم کردم! و توی تمام  مدت، به جز روزی چند کلمه ی ضروری از دهانم خارج نشد! 

وارد هفته ی چهارم که شدم، کم کم خودم را بیرون کشیدم! وضعیت غیرقابل تحمل بود! باید خودم را بیرون می کشیدم! 

اولش ایده ی خاصی نداشتم و فقط شروع کردم با یکی دو کار هر روز برای خودم تراشیدن که چیزی به غیر از فیلم و سریال دیدن باشد, کمی حالت اکتیوتر به روزهایم داده باشم! خلاصه سرتان و یا به عبارت بهتر چشم هایتان را به درد نیاورم و اصل مطلب را بگویم که از هفته ی چهارم به بعد شروع به احساس کردن چیزی کردم که به نظرم چیزی شبیه یه معجزه شد!

برای اینکه بهتر درک کنید شاید بهتر باشد برگردم کمی عقب تر! روزهای قبل از قرنطینه! روزهای قبل از کرونا! آن وقت هایی که کرونا فقط یک اسم دور بود در یک کشور دورتر! و فقط یک اظهار تاسف بود برای چینی ها و رژیم غذاییشان و علاقه ی وافری که به خوردن هررر چیزی دارند, مثل یک جک بود بیشتر :| آن روزهایی که هیچ کسی نمی دید که باید تا چند وقت دیگر همه چیز را رها کرد و در خانه نشست! آن روزها حال من چطور بود؟! افتضاخ! چرا؟ چون روزی 8 ساعت کار می کردم و بعضی روزها هم حتی 11 ساعت! یعنی تقریبا از اول تیر ماه 98 من رنگ استراحت و دمی آساییدن رو تا روز سه اسفند و اعلام رسمی شروع قرنطینه ندیده بودم! در این مدت علاوه بر روزی 8 تا 11 ساعت کار کردن، زندگی هم مثل من خیلی بیکار نبود و از هر طرف یک سیخونک هایی تا توانست وارد کرد! اولیش این بود که رفتم معاینه ی پزشکی برای گواهینامه که وقتی نوبت به معاینه ی چشم رسید در کمال ناباوری فهمیدم چشم راستم حتی بزرگترین علامت روی تابلو را هم نمی بیند! هیییچ! فقط تار بود! بهت زده در اولین فرصت یک نوبت چشم پزشکی گرفتم و خب معلوم شد که بنده به قوز قرنیه مبتلا هستم! چشم راستم کامل از دست رفته بود و چشم چپ هم در شرف از دست رفتن هست ولی نه فعلا! رفتم تهران و گفتند عمل! نوبت عمل را برای اول آذر گرفتیم! 5 آبان شد و سلیمون رفت! روز 28 صفر بود! هوا ابری بود! تعطیلات بود ولی ما طبق معمول باید کلاس هایمان را برگزار می کردیم تا بتوانیم ترم را سر موعد مقرر تمام کنیم! ناهار را می خوردم که زنگ زدنند تا بابا برود پیش سلیمون چون حالش خوب نیست! بابا رفت! من لباس هایم را پوشیده بودم که بروم آموزشگاه که بابا زنگ زد و خیلی آرام گفت شما هم بیایید! چیزی نگفتیم و سه تایی تمااااااااام خوش بینی که در جهان بود را زدیم زیر بغلمان که می رویم و سلیمون همچنان خوب هست! البته خوب که چه عرض کنم، فقط بود! در حیاط را که باز کردیم صدای ضجه ی عمه را شنیدیم و صوت قرآن بابا را و بعد هم صورت بی روح عمو از پشت پنجره! تا بیایند و ببرندش نشستم بالای سرش، تختش را چرخانده بودند که رو به قبله باشد! زنگ زدم به مدیر آموزشگاه و با هق هق گریه گفتم که نمی توانم بیایم! آن روز و همینطور فردایش هم نرفتم! ولی پس فردایش دیگر مجبور بودم که بروم! و بعد فردای پس فردا هم از 9 صبح تا 7 و نیم بعداز ظهر پشت سر هم جبرانی کلاس های دو روز کنسل شده ام را گذاشتم! روز هفتم نتوانستم کلاسم را جا به جا کنم و مراسم هفتم سلیمون سر کلاس  و در حال درس دادن بودم! از اینجا به بعد دو سه هفته ای یک بار مریضی ها و سرماخوردگی هایم شروع شد! تب و لرز، رخوت و کسلی و برنامه و شغلی که از ساعت های کاری اش کمتر نمی شد که بیشتر هم می شد! این وسط بود که فهمیدم تمااام کلاس های خصوصی و ساعت های اضافه تری هم که رفته بودم به هیچ عنوان با نرخ خصوصی حساب نشده اند و همگی با همان نرخی که برای کلاس های عمومی در نظر گرفته می شود،حساب شده اند! به هزار و یک دلیل از قبل, از آموزشگاه عصبانی بودم! از اینکه نمی توانیم مربی جایگزین داشته باشیم، از اینکه من مریضم، من داغون و خسته ام ولی یک روز مرخصی جایی ندارد چون کلاس ها از برنامه عقب می افتند! از اینکه چشمم را هم این وسط باید عمل می کردم و بعد ویزیت های هفتگی و هی تهران رفتن در نیمه های شب و یک نگاه دو دقیقه ای دکتر به چشم هایم و بعد برگشتن هم اضافه کنید! خستگی 8 ساعت رفت و برگشت توی راه و ترافیک تهران! کنسل کردن کلاس های یک روز و بعد تماااام پنج شنبه جبرانی گذاشتن و باز از دست دادن پنج شنبه ها و بهشت زهرا و سلیمون! از آموزشگاه عصبانی بودم! و بعد دیدم از سر و ته حقوقم را هم زده اند! از آن روز درگیری هایم شروع شد، که بروم و بگویم من دیگر اینجا کار نمی کنم! که بروم و بگویم من خسته شده ام! من بریدم! ولی باز یک نگاه به اطرافم می انداختم و می گفتم خب اگر نروم و در خانه بمانم چه اتفاقی می افتد! بمانم در خانه که غرق شوم در غصه خوردن و غمباد گرفتن! و به این ترتیب آن فردایی که بروم و بگویم من دیگر نیستم، هی نیامد و هی نیامد! تا شد سه اسفند!

اگر یک جایی از من همین سال گذشته می پرسیدند نظرت چیست؟ حدیث یک سال گذشته می گفت آدم باید تا می تواند کار کند و کار کند و پول دربیاورد و زندگی را هم مثلا می شود بعدها کرد! فعلا باید پول درآورد! و همین فقط کار کردن شرایطی را به وجود آورد که من کم شدن دید و بینایی ام را به حساب خستگی گذاشتم و با خودم گفتم که حالا بیایم و یک روز مرخصی بگیرم و کلاس هایم کنسل بشوند و جبرانیشان را کی بگذارم که چه بشود که یک روز بروم چشم پزشکی، که چه بگوید! که باز بگوید مشکلی نیست! بله با همین افکار و دو دوتا کردن ها بینایی چشم راستم روز به روز از دست رفت و قرنیه ی راستم بیشتر و بیشتر تغییر شکل داد! سلیمون رفت و من وقت نداشتم برای رفتنش غصه دار باشم! همه چیز را ریختم در خودم و گذاشتم حرف دیگران که رفتن یک آدم نود ساله که غصه خوردن ندارد در من نفوذ کند ولی غافل از اینکه رفتن هر عزیزی حتی یک عزیز نود ساله درد دارد! درد زیادی هم دارد و انکار این درد و مخفی کردنش می رود و از جاهای دیگر سر در می آورد و یک جور دیگر از پا درت می آورد! چندین بار شدید ترین سرماخوردگی ها را گرفتم تا آخریش دو هفته ی تمام به جانم افتاد و نابودم کرد ولی من همچنان باید می رفتم سر کار! تا جاییکه صدای بابا درآمد که می روم و این آموزشگاه را روی سر همه شان خراب می کنم اگر مرخصی نگیری! 

من تمام این فشارها را تحمل کردم تا نخواهم بین سر کار رفتن و در خانه ماندن، در خانه ماندن را انتخاب کنم! آن همه خودم را کشان کشان و به زور هر روز بردم سر کار تا آن ندای درونی "خب حالا که گفتی نمی روم سر کار و مانده ای در خانه، چه شد؟! کجا را گرفتی؟؟!" را خفه کنم! تا آن صدا چیزی نگوید! 

و اینجا معجزه ای اتفاق افتاد! قرنطینه شد و در خانه ماندن شد، اجباری برای همه! شد انتخاب اجباری یک جهان! یک جهان مجبور به نشستن شد! مجبور به ایستادن از سگ دو زدن های زندگی! مجبور شد تمام تلاش هایش را که اسم زندگی رویشان گذاشته بود و جرئت ترک کردنشان و کمی، حتی کمی ازشان فاصله گرفتن را نداشت را کنار بگذارد! کمی فقط بنشیند بی آنکه باید حرص بزند! درست است که یک عالمه چیز هست که در رابطه شان نگران است! آینده اصلا معلوم نیست ولی چاره ای ندارد! چون برای اولین بار همه اعتراف کرده اند که نمی دانند چه می شود و هیچ کسی فرمولی برای عرضه به تو ندارد!

و من الان 45 روز است که سر کار نرفته ام و در خانه نشسته ام! همان در خانه نشستنی که از ترسش 8 ماه خودم را گول زدم که اگر خسته ام و اگر بریده ام و اگر نمی توانم, همه فقط بهانه های بچه گانه است و من باید قوی باشم و نق نزنم!باید ادامه بدهم! همه این روزها اولین آرزویشان بعد از قرنطینه با دوست هایشان بیرون رفتن، یا بغل کردن عزیزانشان و یا رستوران و کافه و مسافرت رفتن و ..... این چیزهاست! ولی من اولین کاری که بعد از قرنطینه خواهم کرد، این است که اگر آموزشگاه با سر کار آمدن من به صورت پاره وقت و فقط صبح ها موافقت کرد که می شود فقط صبح ها سر کار رفتن و اگر هم قبول نکرد! دنیا به آخر نمی آید و من از آن آموزشگاه بیرون خواهم آمد و کمی فقط کمی معمولی و عادی زندگی می کنم و تمام چیزهایی را که ترس از دست دادن کارم و خانه نشینی باعث شده بود انجامشان را به تعویق بندازم شروع می کنم! به نظرم بعد از دو سال و نیم دیگر کار کردن در این آموزشگاه کافیست! باید به فکر مرحله ی بعدی باشم! باید فاز بعدی آرزوهایم را عملی کنم! باید زندگی را به مرحله ی بعدی ببرم! 

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۲
حدیث

اول اینکه اگر این پست رو نخوندید همینجا اول برگردید و پست مربوطه رو بخونید و بعد برگردید روی این پست:)

اگر جزو اون دسته ای هستید که از تعیین سطح همیشه می ترسیدید و یا فکر می کردید عمل بیخود و بدون دلیلی هست و فقط برای این هست که آموزشگاه ها یک هزینه ی اضافی از شما دریافت کنند! این ویدئو رو پس حتما ببینید! خیلی خلاصه و مختصر و مفید توضیح دادم تعیین سطح چرا و به چه دلیلی انجام میشه و اینکه سطح بندی کتاب ها به چه صورتی هست و ربط کتاب های نام آشنایی مثل Top Notch و یا Touch Stone و American File و Four Corner با آزمون های پرطرفداری مثل آیلتس و تافل چیه!

فقط یک مسئله اینکه چندین بار ویدئو رو ضبط کردم تا بلکه بدون اون صدای خش مزاحم و گوش آزار باشه ولی خب نشد متاسفانه و این شد که به همین بسنده کردم! دیگه خلاصه یه کم بابت بد بودن صدا ببخشید :دی 

برای تماشای ویدئو کلیک کنید

خب از اونجایی که خودم اصلا کیفیت صدای ویدئو رو دوست نداشتم، یه کم فکر کردم و فهمیدم که چطور این مشکل رو حل کنم و به این ترتیب این ویدئو رو یک بار دیگه اما با کیفیت صدای خوب دوباره ضبط کردم، که از اینجا می تونید ببینید.

 

 

همچنان طبق قرارمون از پست قبلی، باز اینجا هم میگم :)

و حالا من قصد دارم یک امکان تعیین سطح رایگان رو برای کسایی که علاقمند هستن به وجود بیارم! اون هم به این صورت که با هم تماس برقرار می کنیم و من از شما تعیین سطح می گیرم و بهتون سطح زبانیتون رو میگم! و بعد دو راه پیش روی شما قرار گرفته میشه؛ یک اینکه از من مشاوره بخواین که چطور می تونین به طور خودخوان زبانتون رو تقویت کنید (که کاملا رایگان هست) و دیگری اینکه برنامه ی یک کلاس آنلاین رو با هم بریزیم:)

پس کافیه که یک کامنت اینجا بذارید حاوی اسمتون و یک راه ارتباطی که اگر یک شماره موبایل دارای واتس آپ باشه بهتر هست!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۳۵
حدیث

پست کمی طولانیه ولی مقدمه و پیش زمینه ای هست برای گفته هایی که به صورت بلد شده در انتهای پست قرار گرفتن، به نظرم خوندن پست بسیار کمک کننده می تونه باشه:)

به عنوان کسی که علاوه بر تدریس زبان یک سوپروایزر هم هست؛ و بخشی از کارش تعیین سطح کردن از متقاضیانی هست که به آموزشگاه مراجعه می کنن! می خوام از دسته ای از متقاضیانی براتون بگم که تعدادشون هم کم نیست! حالا کدوم دسته؟ اون دسته ای که یادگیری زبان رو مثل یک معامله می بینن! اوناییکه وقتی مراحعه می کنن با سوال هایی که ازت می پرسن، طولی نمی کشه که بعد از دقایق کوتاهی یکهو خودت رو در میانه ی مکالمه ای پیدا می کنی که بهت القا می کنه که داری به هر قیمتی شده کالایی به نام یادگیری زبان رو به شخص مقابل میندازی! تا به این آگاهی می رسم و تا متوجه میشم وارد همچین پروسه ای شدم! بین هر جمله ای که باشم، درگیر جستجو برای هر جمله ای برای متوجه کردن اون شخص نسبت به تفکر اشتباهش باشم! خودم رو متوقف می کنم و به یک لبخند سوئیچ می کنم! فقط یک لبخند! سوال های پرسیده شده از سمت شخص رو تقریبا بدون پاسخ مستقیم می ذارم و با همون لبخند به شخص میگم خب شرایط کلاس ها و هزینه ها به اون صورتی بود که گفنم، دیگه تصمیم گیری با خودتون.

حالا این آدم ها چطورین؟ چه سوال هایی می پرسن؟ و چرا اونقدری گمراه به نظر میان که من تشخیص میدم واقعا کاری براشون نمیشه کرد و حیف وقت و اعصاب هست صحبت بیشتر باهاشون!!

۰ نظر موافقین ۱۸ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۲۰
حدیث

در راستای ادامه دار شدن این تعطیلات و این قرنطینه ی خانگی و در راستای به بطالت کشیده شدن این روزها و ته کشیدن فکر ها و ایده ها برای سرگرم شدن! اینجانب تصمیم به برگزاری کلاس های آنلاین گرفتم :)

ظرفیت کلاس سه نفر هست.

اون هم سه نفری که تا به حال کلاس زبان نرفته باشن و دانش و دانسته هاشون از زبان همون دانسته های دبیرستان و یا چند تا واحد زبان عمومی توی دانشگاه هست. 

اگر دوست دارید شرکت کنید بهم پیام بدید تا راجع به هزینه و شرایط کلاس براتون بگم :)

خیالتون رو هم راحت کنم از اینکه هزینه ی دوره به شدت مقرون به صرفه و اقتصادیه -__^

از طریق همین پست می تونید کامنت خصوصی بفرستید.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۱۰
حدیث

از جانب من به تمامی شماهایی که قصد یادگیری زبان رو دارید! و یا در حال یادگیری هستید و کلاس زبان میرید! خواهشا و لطفا قانون ساده ی در کلاس فارسی صحبت نکردن را جدی بگیرید! 

بعد از بعضی از کلاس هام اینقدری ازم انرژی و انگیزه رفته که با خودم میگم واقعا برای چی و کی حرص می خوری! اصلا ارزششو داره! اصلا که چی! اینقدر که باید سر بعضی کلاس ها با زبان آموزها بجنگم تا سعی کنن فارسی صحبت نکنن و خواسته هاشون و سوال هاشون رو به انگلیسی بگن! اینکه باااید یاد بگیرن معنی ها رو به فارسی از من نخوان! اینکه باااید یاد بگیرن گرامر رو به فارسی توضیح نمیدیم! بعضی روزها حتی سر سوزن هم شغلم رو دوست ندارم ... حتی سر سوزن! 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۱۳
حدیث

One potato: عجیب ترین ترکیب خریدتون از دیجی کالا چی بوده؟

بسته ای که امروز از دیجی کالا به دست من رسید متشکل بود از یک عدد جعبه لایتنر, لامپ ریسه ای, شوینده صورت و دو تا بسته ی 6 عددی شورت (خیلی خوب تخفیف خورده بودن) :دی 

Two potatoes: عنوان یکی از آهنگ هاییه که سر کلاس برای بچه ها پلی می کنم وقتی دارن یک فعالیت انجام میدن ( در جهت خشک و خالی نبودن فضای کلاس) به قول جولیک; شده کرم گوش و افتاده روی زبونم *___* 

Three potatoes: خیلی خسته ام! ذهنی! از اون مدل های خستگی که می دونم اگر مرخصی هم بگیرم و مدتی سر کار نرم, شاید دو چندان هم بشه! فقط خودم رو با بولت ژورنال و هبیت ترکر و رنگی رنگی کردن و علامت زدن روزها ملزم می کنم روزی حداقل سه یا چهار تا تسک رو انجام بدم و بعد بیهوش بشم!  

More: اتاقم با اون ریسه های لامپ خیلی باحال شده :) 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۸ ، ۲۳:۵۷
حدیث

این جمله رو که من با مدرک فلان و یا بچه ام با مدرک بهمان باید الان بیکار تو خونه باشه رو همه امون از خیلی هااااا هر روز شاید بشنویم! ولی هیچ کدوم از این خیلی هاااااا بهمون نمیگن خودشون و یا بچه اشون به جز اون مدرک آیا مهارتی دارن یا نه! 

آموزشگاه یه منشی مسلط به کار با کامپیوتر لازم داشت! حتی لیسانس مهندسی کامپیوتر هم که اومد با نرم افزارهای آفیس آشنایی نداشت :| خیلی راحت گفت نه خیلی وقته کار نکردم بلد نیستم!!!! آخه مگه میشه!!!! دیگه بقیه رو نگم براتون! آفیس که سهل بود یه کار با کامپیوتر ساده هم بلد نبودن! 

مربی زبان لازم داریم! از تمااااااام متقاضی هایی که میان چه با سابقه قبلی و یا چه بی سابقه در عرض این 5 یا 6 ماه فقط دو نفرشون کامل و مسلط و بدون ایراد توانایی انگلیسی صحبت کردن داشتن! و بدین ترتیب هست که ما هنوز برای بزرگسال موفق به استخدام یه مربی زبان نشدیم -__- 

یا شخص یا اشخاصی هم پیدا میشن که از لحاظ مهارتی و دانش مشکلی ندارن ولی از لحاظ شخصیتی ..... هعییی از این یکی نگم که دلم خونِ .... هعیییی!! همین هفته ی پیش توی این اوضاع بی مربی, سر همین اخلاق و شخصیت و مشکلاتی که برامون پیش اومده بود با دو تا از مربی ها قطع همکاری کردیم! 

خلاصه که اگه از زبون بقیه می شنوین مدرک داریم  ولی کاری نداریم! پای درد و دل ها و دغدغه های فکری این روزهای من اگه بشینید میگم که من برای حداقل 4 نفر موقعیت شغلی سراغ دارم و به 4 نفر حداقل احتیاج مبرم دارم ولی کسی رو نمی تونم پیدا کنم :/ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۸ ، ۱۳:۵۳
حدیث

آدم وقتی تو عالم بچگیه و ا حتی وقتی دبیرستانیه! تصورش از سر کار رفتن یه چیزیه که بیشتر شبیه رویاست! می خوام بگم صرفا یه شغلی رو آدم اسما واسه ی خودش در نظر می گیره و شروع می کنه به رویاپردازی! بیشتر هم راجع به حقوقش! که با پولش فلان می کنم و بهمان می کنم و این حرف ها! یا راجع به پرستیژ اجتناعی که با یه شغل میتونه به دست بیاره!

حتی تو عالم بزرگسالی هم زمانیکه بیکاره و کاری نداره! فقط تنها خواسته اش اینه که اگر فقط بتونه فلان جا استخدادم بشه! و ازونجاییکه آدمیزاد ذوق و شوقش رو برای یک چیزی به محض رسیدن به اون چیز از دست میده، سر کار رفتن هم از این قائده مستثنی نیست! 

هستن خیلی از آدم هاییکه بهشون فرصت کار کردن داده میشه ولی همینکه تو موقعیت قرار می گیرن و سنگینی مسئولیت ها رو حس می کنن تازه می فهمن که بعلهههه چقدر برای کار کردن وقت ندارن :| 

ولی متاسفانه ما توی واقعیت زندگی می کنیم و نه رویا! توی واقعیت توی محل کارت باید به تمام معنا جون بکنی و انرژی بذاری! وقتی میری سر کار نمی تونی هم وقت برای خوش گذرونی هات داشته باشی و هی مرخصی بگیری و هم اینکه حقوقت تکون نخوره! نمی تونی توقع داشته باشی که اصلا هر وقت دلت خواست بهت مرخصی بدن! نمی تونی به رییست و مدیرت بگی تو اول حقوق من رو زیاد کن و بعد من انرژی که برای کارم می ذارم رو هم زیاد می کنم! توی واقعیت محیط کارت خیلی کم پیش میاد خونه ی دومت بشه! توی واقعیت محیط کارت عملا نمی تونه بهت خوش بگذره! 

توی واقعیت کار کردن و سر کار رفتن سختی هاش از شیرینی هاش تو اکثر مراقع بالاتر میزنه! 

حالا همه ی اینا رو گفتم که بگم, آدم های زیادی (جوون های امروزی به عبارتی, همین دور و بری ها و همکارها و دوست های خودم) همچنان فکر می کنن محیط کاریشون هم مثل همون دانشگاهشونه که میشد واسه ی هر چیزی پیچوندش و که میشد یه ترم الاف بود و ول چرخید و شب امتحان نسخه ی همه چیز رو پیچید! که باید قهر کرد وقتی نمیشه مرخصی گرفت! که باید کلافه شد و سر سنگین شد وقتی بهمون میگن یک جایی از کارمون ایراد داره! که باید راندمانمون رو بیاریم پایین اگه داریم ساعت کاری زیادتری وایمیسیم چون به هرحال خسته ایم و اینو در نظر نمی گیریم که اگر ساعت کاری زیادتری داریم کار می کنیم, پس طبیعتا پول بیشتری هم داریم می گیریم! که اگر کسی ما رو کنترل نمی کنه می تونیم از هر جایی که دلمون خواست بزنیم! که حقوقمون رو که می گیریم توقع داشته باشیم برای خیلی از چیزهایی که جزو روتین کارمونه باید پول بیشتری می گرفتیم! پس حالا که از پول بیشتری خبر نیست منم تا بشه از سر و ته کارم می زنم! 

یا اصلا آقا جان از محیط کارت متنفری! خب برو یک جای دیگه! چرا می چسبید به یک جا و شروع می کنین مثه یه موج منفی جو و فضا رو منفی می کنید! 

حالم به هم می خوره وقتی مجبورم با آدم هایی همکار باشم که ففط توقع های بیجا هستن و گلایه و شکایت های بچگانه! 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۱
حدیث

یکی از چیزهایی که توی آموزشگاه اذیتم می کنه همکارها هستن :/ و این مسءله که هیچ کدوم نه تنها از لحاظ زبانی به سطح advance نرسیده اند بلکه حتی برای تدریس هم خیلی روش های سلیقه ای و گاها غیر استادندارد دارن! مثلا یکیشون برای راحتی کار خودش و تسریع در روند و سرعت کلاس کلا بیخیال روش استاندارد تدریس Reading  شده و جلسه ی قبل از هر Reading از بچه ها می خواد که خودشون معنی تمام لغت ها رو درآورده باشن که دیگه برای توضیخ و شفاف سازی هیچ لغتی تایمی از کلاس گرفته نشه! حالا اینو از چه بچه هایی و چه سطحی میخواد؛ بچه هایی که هنوز نمی تونن از دیکشنری انگلیسی به انگلیسی استفاده کنن و یا اصلا یاد نگرفتن :| خب صد در صد معلومه که بچه تمام لغات رو از توی دیکشنری انگلیسی به فارسی پیدا می کنه و هیچ وقت ترغیب نمیشه و فرصتی پیدا نمی کنه بره سراغ دیکشنری انگلیسی به انگلیسی!! یا در مورد تدریس رایتینگ:/ باورم نمی شد وقتی دیدم از بچه ها می خوان رایتینگ هاشونو حفظ کنن و بیان پای کلاس اونو باز گو کنن :||| می دونید که تفاوت بسیار هست بین مهارت صحبت کردن و نوشتن؛ مخصوصا توی انگلیسی!! هر کدوم قوانین خاص خودش رو داره! هر کدوم زبان مربوط به خودش رو داره که میشه همون زبان رسمی و غیر رسمی!! ترم اول با کلاسی روبه رو شده بودم که رایتینگ هاشونو با عباراتی از قبیل می خوام امروز راجع به فلان چیز صحبت کنم و یا سلام اسم من فلانه و موضوع رایتینگ من بهمان یا عبارت هایی مثل wanna و gonna‌ به وفور توی رایتینگ هاشون به چشم می خورد و حتی یک نفر Capital letter رو برای شروع جملاتش استفاده نکرده بود و از نقطه و کاما هم هیچ جایی خبری نبود! خب معلومه وقتی مهارت نوشتن با مهارت صحبت کردن مخلوط بشه یک همچین نتیجه ای خواهد داشت!! یا کلا راجع به مهارت Reading !! شاید باورتون نشه ولی از دید همکارهای محترم بنده؛ مهارت Reading به معنی خوندن هست نه "درک مطلب"!! یعنی روی هیچ یک از مهارت های درک مطلبی کار نمیشه و فقط با بچه ها تمرین روخونی می کنن و خیلی هم روش وقت و تایم توی هر کلاسی میذارن :|

و موضوع اینجا اصلا این نیست که من آموزشگاهم رو عوض کنم و یا برم جای دیگه ای تدریس کنم! موضوع اینه که همچین اشخاصی از سال ها قبل شروع به تدریس رشته ای کردن که خودشون هنوز درش مهارت و تسلط کامل رو ندارن و دانش کافی هم حتی در رابطه با روش های تدریسش ندارن!! و مشکل اینه که مدیر آموزشگاه هم شخصیه که متخصص زبان نیست و نمی تونه نظارتی بر کیفیت کارکنانش داشته باشه و موضوع بچه هایی هستن که باهاشون اخت شدم و واقعا دلم می سوزه که ولشون کنم!

و می دونید موضوع دیگه ای هم که هست اینه که آموزشگاه های زیادی هستن که همچین وضعیتی دارن!! چند وقت \یش یکی از دوستام به یه آموزشگاه درخواست تدریس داده بود و خلاصه از این طریق تونسته بود با تیچرهای اون آموزشگاه توی یک دوره آیلتس شرکت کنه!! یعنی دوست تازه کار و به تازگی مدرک ادونس زبانش رو گرفته ی من با یک مشت تیچر با سابقه ی مدرس آیلتس توی این شهر ـ البته بنا به ادعای آموزشگاه ـ سر یک کلاس می شینه و نمره ی ماک آیلتسش که در همون جلسه ی ابتدایی کلاس از طرف استاد از همه گرفته شده بوده فرق چندانی با اون مدرسین با سابقه نداشته! نمره ی اسکیل همگیشون در حدود 6 و 6.5 بوده :||||


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۷ ، ۲۳:۵۴
حدیث

یکی از مسائلی که به شدت برام سخته نسبت بهش خنثی بمونم, اینه که توی کلاس یک نفر توسط گروهی از بچه ها یا گروهی از بچه ها توسط یک نفر مورد مسخره شدن واقع بشن, حالا چه به خاطر ضعف تو زبان و نمره و مهارت هاشون باشه یا به خاطر مسائل ظاهری و رفتاری! به شدت با همچین رفتارهایی برخورد می کنم!

مثل جلسه ی پیش که اظهار نظرهای مدام و پشت سر هم شاگرد زرنگ کلاس, راجع به خنگ بودن باقی بچه ها, در حدی کفریم کرد که عملا با بچه زرنگه وارد بحث شدم! و خب این جلسه بچه زرنگه غایب بود :( 

+یکی از ایرادات این کلاس اینه که سطح علمی بچه ها اصلا با هم یکسان نیست! و همین خیلی مشکل ایجاد می کنه! شاگرد زرنگه صبور و فروتن نیست و باقی هم درسته ضعف دارن ولی خب اومدن کلاس که همین ضعف ها رو برطرف کنن دیگه!!حالا اینجا نه اون شاگرد زرنگه مقصره و نه این بچه های ضعیف تر! ولی خب سیستم آموزشگاهیه و هزار و یک نمیشه و اما و اگر!

++ به عنوان یک معلم زبان با یک سال سابقه ی تدریس بهتون پیشنهاد می کنم که هیچ وقت برای یادگیری زبان به آموزشگاه ها مراجعه نکنید! خیلی کم پیدا میشن آموزشگاه هایی که سیستمی بر پایه ی یادگیری موثر داشته باشن! اصلا همینکه برای تموم کردن یک کتاب و یا بخشی از یک کتاب یک تعداد جلسه مشخص قرار داده میشه یعنی عیب!! سعی کنید برای یادگیری زبان یه گروه تشکیل بدید و خصوصی کلاس بردارید! خلاصه که از ما گفتن.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۲۲:۲۵
حدیث