نمی دونم این چیز خوبیه یا نه!! که دیگه خیلی توی دنیای مجازیت نیستم و خیلی با آدم هاش هم نمی تونم وقت بگذرونم! قبلا ولی روال زندگیم کاملا برعکس بود! تمام دوست هام و دلخوشی هام و سرگرمی هام و اولویت هام توی این وبلاگ و داستان های دور و برش خلاصه میشد! حتی روابطم هم بیشتر مجازی بود, بیشتر روزم به چت کردن و کامنت گذاشتن و پست خوندن و پست گذاشتن می گذشت! وقتی یه روز وبلاگ رو نمی تونستم چک کنم انگار یه بخشی از وجودم رو یه جایی جا گذاشته بودم! پیگیرانه همه رو دنبال می کردم! دوست های نزدیکم عده ای از وبلاگی ها بودن که به زندگی واقعی هم راهشون داده بودم و گرچه از هم دور بودیم ولی هر روزمون به چت کردن با هم می گذشت!
ولی از تابستون دو سال پیش, که با پگاه و مریم و حدیثه تو کلاس زبان آشنا شدم, بالاخره تونستم توی واقعیت چند تا دوست نزدیک به خودم داشته باشم! هر چند دیگه عادت کرده بودم به تنهایی سینما و خرید و باشگاه رفتن ولی خب بعد از مدتهااااا شروع کردم با دوست ها هم برنامه چیدن! و متعاقبا از همون زمستونش هم که سر کار رفتن شروع شد و توی جو آموزشگاه و تدریس و برخورد با همکارها و بچه ها, باعث شد تلافی تمام سال هایی رو که توی انزوا و به دور از هیاهو گذرونده بودم, در بیاد و یه جورایی الان که می بینم اگه یه روز این هیاهوها نباشه, دلم می گیره حقیقتا!
ولی خب دیگه کمتر اینجام! اصلا وبلاگ نمی خونم! به ندرت یه کامنت میذارم! از خیلی ها خبر ندارم! خیلی سختم نمیشه اگه یه نفر پست بزنه که دیگه قصد نوشتن نداره! ناراحت نمیشم دوستیم حتی با یک سری ها قطع شده, انکار از اول نبودن و انکار نه انگار که اصلا نمی دونم کجان و چکار می کنن! میزان چت کردن هام با مجازی ها به یه چیزی نزدیک به صفر رسیده! یه تلاش نصفه نیمه ای فقط هر از چندگاهی می کنم که صفر نشه! کامنت های اینجا رو نمی تونم جواب بدم ! امروز خیلی اتفاقی فهمیدم شباهنگ فصل 4 وبلاگ نویسیشو شروع کرده و به عبارتی دیگه شباهنگ نیست :/ بیشتر وبلاگ هایی که دنبال می کنم هم مثه خودم دارن قرنی یه پست میذارن! خلاصه که نمی دونم خوبه یا نه, این همه توی مجازیت کمرنگ شدن!