خبر اینکه 27 اردیبهشت چهل روزشون تموم میشه ولی انگار چننند ساله که اومدن، یعنی انگار این سی و خورده ای روز ، سی و خورده ای روز قبل نبود، بلکه یه عالمه وقت پیش بود! اصن انگار نه انگار یه روز مثه یه جوجه ریزه ی ضعیف بودن، الان دیگه برا خودشون هیکلی به هم زدن :) خانم شدن^_^ شیشه شیرهاشونو همکاری می کنن واسه دو ثانیه خودشون نیگه می دارن، ولی دیگه توقع نباید داشته باشی هفت، هشت دقیقه ی بعدی رو شیشه شیرشونو نگه دارن:دی گشنه شون که میشه لپتو بگیری جلو دهنشون مثه مکنده یوهو میفتن رو لپتو دِ مک بزن اونم با ملچ مولوچ فراوون :))) سوگند(قل اول) از حالا می دونه می تونه از داشتن چندین مراقب به نفع خودش کمال استفاده رو ببره، اونم به این صورت که اگه بخت باهاش یار باشه و مراقب بعدی یا مامان سه قلو ها اطلاعی نداشته باشه که قبلی به بچه ها شیر داده یا نه!! به هر تعداد شیشه شیری که تو دهنش بزاری دست رد نمی زنه :| لذا هم ما و هم مامانش همیشه با هم چک می کنیم وقتی سه قلوها رو تر و خشک کردیم به کی شیر دادیم و به کی ندادیم [آیکون کور خوندی فسقلی]
کمک به مامان سه قلوها رو شیفتی کردیم که البته طولانی ترین شیقت و کمک کننده عمه بزرگم می باشد! ولی من و مامانم و عمه کوچیکمو و خاله ی بابام چرخشی دو روز تو هفته رو میریم کمک تا عمه بزرگه هم بتونه بره استراحت.
سختی کارش از همه بیشتر شب هاست :| فکر کن ساعت 12 و 1 دیگه شیکم هاشونو سیر می کنی و به زوووووررر می خوابونیش بعد تا خودت می خواد چشمات سنگین بشه می بینی یکیشون بیدار شد، بعد دوباره این یکی رو خواب می کنی و اگه خوش شانس باشی در حین خواب کردن این یکی، یکی دیگه بیدار نشه، شک نکنید بعد از خواب کردن این یکی حتما یکی دیگشون بیدار میشه :| بعد خلاصه تا دوباره هر سه تاشونو به یه شرایط استدی استیت می رسونی می بینی دو سه ساعت گذشته و اینبار هر سه تاییشون باهم بیدار میشن که چی؟ که گشنشونه :| بعد غذاشونو میدی و عاروق هر سه تارو می گیری و می بینی که بعله پوشک ها هم باید عوض بشه و خلاصه تا همه ی اینا رو انجام بدی قشنگ 6 صبح شده و بدین ترتیب شب تمام شد و تو نتونستی بخوابی :| (حالا همه ی اینا وقتیه که تازه مامانشون تنها نیست، یعنی همه ی اینا با مامانشون و همراه بودن یه کمک_ اعم از من یا مامانم یا هرکدوم از عمه هام و یا خاله ی بابام_ اتفاق میفته و همچنان آدم نمی تونه شب رو یه نیم ساعت حتی چشماشو بذاره روی هم *__* )
خلاصه که اینم از اون روی سکه :دی یعنی هر چقدررر قضیه یه روی سکه ی گوگولی مگولی و اکوری پکوری و من فداشون بشم و الهی پیش مرگشون باشم و دورشون بگردم داره، یه روی سکه ی آی خدا به فریادم برس هم داره :)))
+اینجا بعد از اولین باریه که بردیمشون حموم :) اینقده خسته شدن که یه قنداق خوردن و خوااااابیدن بعدش ^__^
+اینجا هم دارن تلوزیون می بینن :)))
+اینم یه عکش با داداششون :)) که فقطم ستایش دختر نازم:دی (قل دوم) بیداره ^__^
دیروز بعد از ظهر که خیر سرم مثلا یه چرت خوابیده بودم، فهمیدم که ازین پس زیر شاخه ی جدیدی به کابوس هام اضافه میشه که یعنی استارتش با خواب همون دیروز خورد دیگه!! اونم کابوس اینکه یکی از بچه ها یه اتفاقی براش میفته :| یعنی به قدری خواب دیروزیم چرت بود، به قدری کابوس مذخرف و دلهره آوری بود که اصلا حتی نمی خوام تعریفش کنم -__- [آیکون سیریسلی ؟ ] نه واقعا سیریسلی؟ یعنی ازین به بعد قراره ازین خواب ها هم ببینم ؟ :|